اصغر

داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود و داشت میوفتاد

باباشم اصلا حواسش نبود.رفتم کنارش هر چی بوق میردم عین خیالش نبود باباهه

آخرش رفتم جلوشو و سرعتمو کم کردم تا ایستاد بهش گفتم

پس چرا حواست به بچت نیست مرد حسابی

یه دفعه دو دستی زد تو سرش گفت

ااااااااا مادرت کو اصغر

یعنی آخرشی داداش


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

فرم ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

انجمن اسلامی دبیرستان پسرانه معارف شهرکرد

بسم الله الرحمن الرحیم

لينک هاي مفيد

اطلاعات سايت

  • پست الکترونيک:
  • مدير سايت:
  • تاريخ امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۳۹ ق.ظ
  • قدرت گرفته از بلاگ بيان