۳ مطلب با موضوع «شهدا و دفاع مقدس» ثبت شده است

خاطرات نوجوانان دفاع مقدس

سلام

اول فرا رسیدن هفته ی دفاع مقدس رو گرامی میداریم و

دوم خاطره ای از نوجوونای جنگ و دفاع مقدس براتون میذارم , امبدوارم خوشتون بیاد در ضمن نظر هم یادتون نره ...

نوبتش شده بود.بیدارش که کردند تابرود برای نگهبانی شروع کرد به داد وبیداد.بیچاره حمید کلی جا خورد.آرام تر که شد،از حمیدمعذرت خواهی کرد.گفت خواب امام حسین را میدیده.می خواسته با امام حسین صحبت کنه که حمید صدایش زده.بلند شد ،وضو گرفت ورفت سر پست .دم صبحی بود که صدای تیر اندازی آمد.همه بلند شدند وریختندبیرون. سرو صدا ها که خوابید،دیدند خوابیده.باچشم های باز و روبه آسمان.بچه ها می گفتند توی آخرین لحظات گفت:«اسلام علیک یا اباعبدا...»این دفعه واقعاً با خود امام حسین صحبت می کرد.


نگاه چمران به ماست ...

این ماجرا واقعیست...

یه وقتایی زندگی به آدم فشار میاره. نه خود زندگی بیشتر افرادی که تو این زندگی هستند. مخصوصاً اگر آدمی باشی که کل زندگیت رو برا یه هدفی تو یک راهی دویده باشی و تا تونستی باشند آدمای توی اون راه جلوی پاهات سنگ انداخته باشند و از پشت خنجر زده باشند.

این اتفاق برا منم افتاد. کل جوونیم رو توی بسیج و سپاه جاهای فرهنگی گذروندم به امیدی که برای این انقلاب کاری کرده باشم تا فردا روز قیامت چشمم تو چشم شهیدی افتاد خجل نباشم. اما تو همین راه تا تونستند خنجر زدند. تا تونستند سنگ جلوی پا انداختن. نه غریبه ها نه. بیشتر همون هایی که تو همین راه بودند که البته فقط جسمشون تو این راه بود و روحشون تو صفا و سیتی.

اینقدر که بهم فشار اومده بود و خیانت دیده بودم و ریای بقیه رو دیده بودم از همه بیزار شده بودم. گفتم دیگه بسه تا همینجاش هم زیادی اومدم. شمارو بخیر و مارو به سلامت. از دفتر امام جمعه و بسیج و سپاه و ... همه جا خودمو کشیدم کنار و گفتم من دیگه هیچی برام مهم نیست.

روز اول، روز دوم، روز سوم رسید و شب در عالم خواب دیدم یه نفر با کلاه، عینک و لباس نظامی شهید چمران داره نگاهم میکنه. خوب که دقت کردم دیدم آقا مصطفی داره نگاهم می کنه. نگاهش پر بود از توقع و ناراحتی. تا اومدم حرفی بزنم روش رو برگردوند و رفت. هرچی دویدم دورتر می شد. هی داد زدم آقا مصطفی، آقا مصطفی... اما اون رفت. خسته شدم و وایسادم. دیدم یه رزمنده بسیجی داره بهم میخنده. رفتم جلو باهم کلی حرف زدیم که یادم نیست چی گفتیم. اما حرف آخرش یادمه که گفت : فلانی بخاطر ما برگرد.

نگاه چمران به ماست ...

تا این رو گفت صدای الله اکبر به گوشم خورد. یدفه از خواب پریدم دیدم اذون صبح شده و صدای مؤذن میاد. مو به تنم سیخ شده بود. تازه فهمیده بودم چه اشتباهیی کرده بودم. تازه فهمیده بودم چمران ها از همه چیزشون گذشتند تا ما ها از این راه نگذریم اما حالا بخاطر چندتا آدم ریاکار دارم از همه جا خودم رو عقب می کشم.

و چند وقت بعد معبر سایبری فندرسک شروع به فعالیت کرد. آقا مصطفی بازهم بیا و مارا از این منجلاب ریا و غرور و خیانت بیرون کش. اینجا گاهی زمین دلتنگ چمران ها می شود. مدتی است در های شهادت را بسته اند. اینجا فرشته گان لیاقت شهادت را احتکار کرده اند. روزگار گرانی انسانیت است. نمیدانیم امروز در همان راهی هستیم که فردا خواهیم بود یا فردا در راهی هستیم که امروز نخواهیم بود. فقط بگویم انسان بودن سخت است باور کن. هدف را گم کرده ایم و به گمانمان دین هدف نهایی ماست. غافلیم از اینکه دین فقط راهیست برای رسیدن به معبود. معبودی که برای دور زدن عقایدمان آنرا پشت دین پنهان می کنیم. آری اینجا دوران گرانیست. بیا و خریدار ما بی دلان باش...

تقدیم به روح پرفتوح شهید دکتر مصطفی چمران صلوات...

پ,ن : خیلی وقت ها از خودم بدم میاد. وقتی کارهای که انجام میدم رو خوب نگاه می کنم می بینم چقدر با چیزهایی که شهدا می خوان فاصله دارم. اصلا فکر نمی کردم یه روز یه شهید بیاد بخواب من نالایق. این نشون میده شهدا به ماها نظر لطف دارن اما کارهامون اینقدر زشت و بد هست که گاهی اونها مجبور میشن برا برگردوندن ما بیان به خواب ما. اما بازم بر نمی گردیم. خودمو میگم نه شما من فقط ادای برگشته هارو در میارم وگرنه حال و روزما این نبود. جسم من برگشته و باطنم در گمراهیست...

باتشکر از معبر سایبری فندرسک


27 آبان پرواز زین الدین از فرش تا عرش...

وصیت نامه شهید مهدی زین الدین :
اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن.

سالروز شهادت شهید مهدی زین الدین

خاطره: شب دهم عملیات بود. توی چادر دور هم نشسته بودیم. شمع روشن کرده بودیم. صدای موتور آمد. چند لحظه بعد، کسی وارد شد. تاریک بود. صورتش را ندیدیم. گفت «توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه؟» از صدایش معلوم بود که خسته است. بچه ها گفتند «نه، نداریم.» رفت. از عقب بی سیم زدند که «حاج مهدینیامده آن جا؟» گفتیم «نه.» گفتند «یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نیامده؟»

پ,ن: امثال حاج مهدی رو باید مثل ستاره قطبی بدونیم که راه رو به ما نشون میدن. کاش مسئولین کشور هم یه مقدار از زندگی این شهید بزرگوار درس می گرفتند. شهیدی که تو وصیت نامه اش جواب خیلی هارو داد. اگه میخواین پاسدار انقلاب باشید حسین وار زندگی کنید. خب امام حسین ظلم رو نپذیرفت اما بعضی ها...

ادامه مطلب 100 خاطره از شهید مهدی زین الدین جهت درس گرفتن...


انجمن اسلامی دبیرستان پسرانه معارف شهرکرد

بسم الله الرحمن الرحیم

لينک هاي مفيد

اطلاعات سايت

  • پست الکترونيک:
  • مدير سايت:
  • تاريخ امروز: سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۱۸ ب.ظ
  • قدرت گرفته از بلاگ بيان