خاطرات نوجوانان دفاع مقدس
سلام
اول فرا رسیدن هفته ی دفاع مقدس رو گرامی میداریم و
دوم خاطره ای از نوجوونای جنگ و دفاع مقدس براتون میذارم , امبدوارم خوشتون بیاد در ضمن نظر هم یادتون نره ...
نوبتش شده بود.بیدارش که کردند تابرود برای نگهبانی شروع کرد به داد وبیداد.بیچاره حمید کلی جا خورد.آرام تر که شد،از حمیدمعذرت خواهی کرد.گفت خواب امام حسین را میدیده.می خواسته با امام حسین صحبت کنه که حمید صدایش زده.بلند شد ،وضو گرفت ورفت سر پست .دم صبحی بود که صدای تیر اندازی آمد.همه بلند شدند وریختندبیرون. سرو صدا ها که خوابید،دیدند خوابیده.باچشم های باز و روبه آسمان.بچه ها می گفتند توی آخرین لحظات گفت:«اسلام علیک یا اباعبدا...»این دفعه واقعاً با خود امام حسین صحبت می کرد.