خاطره ای از نوجوانی شهید ابراهیم امیر عباسی (شماره ی 1)

مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی کنه؟
گفت نه مادر ،هوا خیلی سرد نیست.
هوا خیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت، بدون کلاه بود!
گفتم: کلاهت کو! گفت: اگه بگم، دعوام نمی کنی! گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی! گفت: یکی از بچه های مدرسمون با دمپایی میاد؛ امروز سرما خورده بود؛ دیدم کلاه برای اون واجب تره.
امام علی(علیه السلام)
آنچه را بدست می آوری ببخش تا مورد ستایش قرار گیری.
غررالحکم، ح4716
سلام
خیلی قشنگ بود.ممنون
آجرک الله