اصغر
داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود و داشت میوفتاد
باباشم اصلا حواسش نبود.رفتم کنارش هر چی بوق میردم عین خیالش نبود باباهه
آخرش رفتم جلوشو و سرعتمو کم کردم تا ایستاد بهش گفتم
پس چرا حواست به بچت نیست مرد حسابی
یه دفعه دو دستی زد تو سرش گفت
ااااااااا مادرت کو اصغر![]()
یعنی آخرشی داداش![]()



نظرات (۰)