تبریک

آنقدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم. تیر وترکش و هم مثل زنبور ویزویز کنان از بغل و بالای سرم می گذشت. هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن می شد. دور و بریهام همه شهید شده بودند جز من.خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود.
تا این که منوری روشن شد و من شبح دو نفر را دیدم که برانکارد به دست میان به دنبال مجروح می گردند. با آخرین رمق شروع کردم به یا حسین و یا مهدی کردن. آن دو متوجه من شدند. رسیدند بالای سرم.
- اولی خم شد و گفت:«حالت چطوره برادر؟»
- سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:«خوبم، الحمدلله»
- رو کرد به دومی و گفت:« خوب مثل این که این بنده خدا زیاد چیزیش نشده . برویم سراغ کس دیگر.»
جا خوردم. اول فکر کردم که می خواند بهم روحیه بدهندو بعد با برانکارد ببرندم عقب.اما حالا می دیدم که بی خبال من شده اند و می خواهند بروند. زدم به کولی بازی:«ای وای ننه مردم!کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس!» و حسابی مایه گذاشتم.
آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد. برای این که خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم.
امدادگر اولی گفت:« می گم خوب شد برش داشتیم، این وضعش از همه بدتر بود. ببین چه داد وفریادی می کنه!» دومی تأیید می کرد و من هم خنده ام گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی از دست بروم!
کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 66
تو چطور؟؟؟
برای این مهم تو این پست لینکی برای دانلود آسون قطعه تلاوت های کوتاه و شنیدنی و آرامش بخش آماده شده.
برای رفتن به لینک مذکور به آدرس زیر مراجعه کنید.
www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=201787
راضیه در 13 سالگی به امام زمان اینگونه نامه نوشته بود :
نشانش گیرنده : کوچه ی انتطار ؛ پلاک یا مهدی _عجل الله تعالی فرجه_ !
نمی دانم کجایی یا مهدی (عج) شاید در دلم باشی، یا شاید من از تو دورم .
بنام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام من به یوسف گمگشته ی حضرت زهرا _سلام الله علیها_ و گل خوشبوی گلستان انتطار .
ای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من ، که تلأتو چشمانت همانند خورشید صبحدم
ازدرون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند . توکلید درِ تنهایی من !
من تورا محتاجم . بیا ای انتظار شب های بی پایان ، بیا ای الهه ی نازمن ، که من از نبودن توهیچ و پوچم .
بیا و مرا صدا کن ، دست هایم را بگیر و بلند کن مرا . مرا با خود به دشتِ پرگلِ اقاقی ها ببر .
بیا و قدم های مبارکت را روی چشمانم بگزار . صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوش هایم
گذرا کن .
من فدای صدایت باشم . چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه ی نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هرجمعه صفحات دعای ندبه را خیس می کند .
من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا برود . به امید روزی که شمشیرم
باشما بایارود و بر سر دشمنان فروز آید .
یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک دوستدار عاشقانه شما راضیه کشاورز .
در پست های آینده در موردش بیشتر می نویسم. نظریادتون نره.
بنام خدا
حسینیه سید الشهدای شیراز محل تجمع جوانان مذهبی شده بود . درمراسم هفتگی هزاران جوان گرد هم جمع می شدند و ازچشمه ی زلال اهل بیت _علیهم السلام_ سیرب می شدند .
روز به روز بر جمع جوانان مشتاق افزوده می شد . دشمنان هم نتوانستند رشد روز افزون جوانان ما را تحمل کنند . گروه تروریستی تندر عوامل فریب خورده ی خود را راهی شیراز کردند .
در یکی از روز بهار سال 1387 با یک انفجار تروریستی ده ها نفر از جوانان مؤمن شیرازی به خاک و خون کشیده شدند .
یکی از مصدومان این حادثه راضیه کشاورز بود . او به بیمارستان منتقل شد . چندین روز در بیمارستان بستری بود . دوستانش مرتب به او سر می زدند .مقاله ای رو از
حجت الاسلام سجاد کریمیان مجد(مستند ساز و معاون نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه هنر)
در نقد سینمایی "کلاه قرمزی و بچه ننه" ، در ادامه مطلب بخونید.
سلام
یه فایل صوتی کوتاه و فوق العاده زیبا براتون گذاشتیم از استاد داستانپور.
حتما دانلودش کنید...
..: لینک دانلود:..
هزینش هم یه صلوات با "و عجل فرجهم"
به مناسبت سالروز تخریب بقیع...
تنها نشسته بود،به زانوی خسته اش
آهی کشید از دل از هم گسسته اش
اشکش زگوشه های دو چشمش چکید تا؛
افتاد یاد مادر پهلو شکسته اش
یک کوچه و مادر و طفلی کنار هم
یک درب نیم سوخته و سرو پشت خم
در ذهن او تمام مِحَن در مرور بود
کآنجا بقیع بود و سکوت و غبار غم
یک سو چهار پشته ی خشتیِ خشک دید
ابروی خود زِفرطِ غضب سوی هم کشید
آنجا چهار جلوه یِ حق زیر خاک بود
دستِ کسی،ولی به زیارت نمی رسید
از خاطرش گذشت، که تابوت پیکری،
آن هم حسن ترین گلِ باغِ پیمبری،
در زیر تیرهایِ جفا پیش اهرِمَن،
تشییع شد، میانِ غریبی،ستمگری
از زیرِ خاک یافت در آنجا سه نور عین
غیر از حسن،سه دستِ گل از مزرع حسین
آقای ساجدین و شکافنده ی علوم
صادقترینِ اهل بشر در دو عالمین
شمشیر را کشید،به زانویِ خود نشست
بر سینه،جوشن و کمرِ رزمِ خویش بست
با خود مدام زمزمه می کرد جمله ای:
((تا انتقام چیز زیادی نمانده است))
محمد معتمدی(سپهر)
یه شب توی عالم خواب دیدم که جواد بهم گفت:
« مادرم! شما شبای جمعه دیگه سر مزار من نیایین
چون ما شب های جمعه به کربلا می رویم
وقتی شما می آیید ، حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام می فرماید:
«شما بازگردید ، دیدار مادرتان واجب تر است»
به نقل از مادر شهید جواد خانجانی
در مورد این فاجعه ی نسل کشی مسلمانان در میانمار فقط میتونیم چند تا عکس نشون بدیم...
به ادامه مطلب بروید...
فردا به سلامتی سفره مهمونی خدا پهن میشه.یه کلیپ صوتی گذاشتیم در استقبال از ماه رمضان.
برو حالشو ببر
ما رو هم دعا کنید....
تو این پست براتون یه سری کد گذاشتیم که فکر کنم براتون جالب باشن.
برو ادامه مطلب حالشو ببر... .
می خواست بره فاو
ماشین رو برداشت و رفت
ساعتی بعد دیدم پیاده داره بر می گرده
گفتم چی شده ؟ چرا نرفتی؟ ماشینت کو؟
گفت: داشتم رانندگی می کردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد
مث اینکه مراجع فرمودند رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی حرامه
من هم یه دستم قطع شده و رانندگی کردنم خلاف قانونه
تا اطلاعیه رو شنیدم ماشین رو زدم کنار جاده
برگشتم یه راننده پیدا کنم که منو تا فاو ببره ...
خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
منبع: سالنامه سرداران عشق ۱۳۸۸
کمی تامل!
حتما بخونید و چند دقیقه روش فکر کنین ، قضاوت هم با خودتون:
بعضی وقت ها به اطرافت که نگاه کنی ، متوجه میشی که گاهی یه عده از ما سعی می کنیم هر طور شده کارهای غلط خودمون رو توجیه کنیم و دلمون رو راضی کنیم که الان به خاطر این شرایط ، انجام فلان کار اشکالی نداره. به قول اهل علم دنبال کلاه شرعی می گردیم. یکی از اون جاها مسئله رانندگیه. با خودم گفتم اگه من توی این شرایط و موقعیت حاج حسین خرازی قرار می گرفتم ، حتماً شروع می کردم به توجیه که : الان جلسه مهم دارم ، باید برم زود برسم چون بدقولی پیش میاد .... موضوع جلسه ام تصمیم گیری برا جنگه ، پس بهتره تاخیر نندازم و این کار مهمتره .... حالا که این همه راه رو اومدم ، این چند دقیقه هم میرم و دیگه سوار نمیشم و ..... این یعنی توجیه ، یعنی فرق من با شهید.
دوستان عزیز! باور کنیم که کار حرام توی هر مصداقی باشه ، مبغوض خداست. پس سعی نکنیم از دستور خدا سرپیچی نکنیم.
بهش گفتم روحانی نداریم
بچه ها دوست دارن پیش سر شما نماز رو به جماعت بخونن
فرمانده مون قبول نمی کرد
می گفت: پاهام ترکش خورده و حالم مساعد نیست
یه آدم سالم بفرستین جلو تا امام جماعت بشه
بچه ها گوششون به این حرفا بدهکار نبود
خلاصه با هر زحمتی شده فرمانده رو راضی کردند که امام جماعت بشه
فرمانده نماز رو شروع کرد و ما هم بهش اقتدا کردیم
بنده خدا از رکوع و سجده هاش معلوم بود پاهاش درد می کنه
وسطای نماز بود که یه اتفاق عجیب افتاد
وقتی می خواست برا رکعت بعدی بلند بشه
انگار پاهاش درد گرفته باشه ، یهو گفت یا ابالفضل و بلند شد
نتونستیم خودمون رو کنترل کنیم ، همه زدیم زیر خنده
فرمانده مون می گفت: خدا بگم چیکارتون کنه !
نگفتم من حالم خوب نیست یکی دیگه رو امام جماعت بذارین...
به بهانه ی روز جانباز:
بهره ای را که باید ، از جانش برده
دست ، پا و حتی اعصابش را در راه او به بازی گرفته
من هم که فکر می کنم دست ، پا ، ریه و حتی اعصابم سالم است
مدام برای سلامتی ، خدا را شکر می کنم .
حالا اگر “باز” بن مضارع باختن است
من جانبازم یا او ؟
او جانباز است یا جانبرد ؟
باید به چه کسی تبریک گفت
روز جانباز رو ؟
میلاد با سعادت ابالفضل العباس علیه السلام بر همه ی شیعیان جهان بالاخص جانبُردهای عزیز و سرافرازمون مبارک باد
حتما شما هم یکی از دغدغه های ذهنی تون این هست که میخواید در آینده چیکاره بشید.
مطمئنا برای انتخاب رشته تحصیلی و شغلتون هم ملاک ها و معیار های متفاوتی دارید.
نمیدونم تو معیار هاتون به نیاز مملکت هم توجه می کنید یا نه...؟
اما اگه شما هم مثل چند روز پیش من بلاتکلیف هستید حتما فایل زیر رو دانلود کنید و گوش بدید.
برای دانلود روی لینک دانلود کلیک راست کرده و گزینه Save Target As رو انتخاب کنید.
نظر یادتون نره
یا علی