علم بهتر است یا ثروت


جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مردی وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید:

- یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟

علی(ع) در پاسخ گفت: 

علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید:

- اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟

علی فرمود: 

ادامش خیلی جالبه برین ادامه مطلب و بخونینش نظریادتون نره


عباس آباد

شده بود فرمانده ی پایگاه هوایی اصفهان

می رفت و به روستاهای فقیر نشین سر میزد و با مشکلاتشون آشنا می شد

برق ، آب آشامیدنی و هر چیز دیگه ای که احتیاج داشتند رو براشون فراهم می کرد

اونقدر به یه روستا خدمت کرد که مردم اسم روستاشون رو گذاشتند " عباس آباد "

شهید بابایی وقتی فهمید اسمش رو گذاشتند روی روستا دیگه اونجا نرفت

ناراحت شده بود از این کار مردم

اومدن و بهش گفتن اسمت رو از روستا برداشتیم

خیالش که راحت شد ، دوباره برا خدمت به محرومین رفت به اون روستا...


حسین جانم

چند روزی می شد که غرب کشور اطراف کانی مانگا کار می کردیم

دنبال پیکر مطهر شهدای عملیات والفجر چهار بودیم

اواسط سال 71 بود

از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم

دویدیم سمت سنگر

ظاهرا همونطور که داخل سنگر نشسته بوده تیر یا ترکش بهش خورده و شهید شده بود

خواستیم بدنش رو جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم

در کمال حیرت دیدیم توی انگشت وسط دست راستش یه انگشتره

از اون جالبتر اینکه تمام بدنش کاملا اسکلت شده بود

ولی انگشتی که انگشتر توی اون بود کاملا سالم و گوشتی مانده بود

همه بچه ها به دورش جمع شدند

خاک های روی عقیق انگشتر رو که پاک کردیم

اشک های همه مون در اومد

روی نگین انگشتر نوشته شده بود: " حسین جانم"


شهدای نجفیه

هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود که که کار گره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هوای بچه هحال وهوای دیگری . تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت . نمی دانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتندُ همان بچه هایی که می گفتی برو توی آتشُ با جان و دل می رفتند! به چهره بعضی ها دقیق نگاه ماُ ی کردم . جور خاصی شده بودند ُ نه می شد بگویی ضعف دارند ُ نه می شد بگویی ترسیدند ُ هیچ حدسی نمی شد بزنی. هرچه براشان صحبت کردم ُ فایده ای نداشت. اصلا انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند ُ نشد. اگر ما توی گود نمی رفتیم ُ احتمال شکست محور های دیگر هم زیاد بود ُ آن هم با کلی شهید . پاک در مانده شدم . نا امیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود . با خودم گفتم ُ چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که : خدایا خودت کمک کن . از بچه ها فاصله گرفتم؟

اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را ُ از ته دل صدا زدم  و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم : خانمُ خودتون کمک کنینُ منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم ُ وضع ما رو خودتون بهتر می دونین.

چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها . یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند ُ اصلا منتظر عنایت بودم ُ توی آن تاریکی شب و توی آن بیچارگی محضُ  یکدفعه فکری به ذهنم الهام شد . رو کردم به بچه ها . محکم و قاطع گفتم: دیگه به شما احتیاجی ندارم ! هیچ کدومتون رو نمی خوام ُ فقط یک آرپی جی زن از بین شما بلند شه با من بیاد ُ ُ دیگه هیچی نمی خوام. زل زدم به شان . لحضه شماری می کردم یکی بلند شود. یکی بلند شد ُ یکی از بچه های آرپی جی زن . بلند گفت : من میام. پشت بندش یکی دیگر ایستاد . تا به خودم آمدم ُ همه یگردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم ُ بقیه هم پشت سرم.پیروزی مان توی آن عملیات ُ چشم همه را خیره کرد . اگر با همان وضع قبل می خواستیم برویم ُ کارمان این جور گل نمی کرد . عنایت ام ابیها (س) باز هم به دادمان رسید بود.


ای نور چشم من ای پدر عزیز

شهید سید مجتبی علمدار 11 دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد، و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست.

متن زیر نامه تنها دختر وی است که با پدر شهیدش نجوا کرده است.با هم نامه را در ادامه مطلب بخوانیم و گریه.....

باز هوای حرمت،حرمت آرزوست...

سلام

محرم اربابمون نزدیکه...

فقط 10 روز دیگه مونده...چقدر خودمون رو آماده کردیم...

یه فایل صوتی مرتبط از استاد پناهیان برای دانلود گذاشتم که پیشنهاد میدم حتما گوشش بدید،رو من که خیلی تاثیر گذاشت.

لینک دانلود

التماس دعا


بیانات حضرت آقا در دیدار دانش‌آموزان‌ و دانشجویان

تحریک احساسات مردم در جهت ایجاد اختلاف خیانت به کشور است.





سلام.
همون طور که اطلاع دارید حضرت آقا چند روز پیش به مناسبت نزدیک شدن یوم الله 13 آبان با دانش آموزان دیداری داشتند که چند تا از بچه های اتحادیه هم از جمله مسئول انجمن خودمون آقا محمد احمدی تو این دیدار حضور داشتند.
متن کامل بیانات حضرت آقا رو میتونید تو ادامه مطلب بخونید.

اردوی شاه خراسان(ع)

سلام.

معارف شهرکرد یه رسم خوبی داره که همیشه اول سال یه اردو داخل استانی میبره تا هم بچه ها همو بشناسن و هم مسئولا بچه ها رو بشناسن

امسال رفتیم امام زاده شاه خراسان (ع).جاتونم خیلی خالی بود و حسابی خوش گذشت

عکساش رو هم میتونید تو ادامه مطلب ببینید.




ای کاش همه معلم ها بخوانند...

سلام.

دیروز حضرت آقا در جمع معلمان و اساتید خراسان شمالی بیانات فوق العاده زیبا،کاربردی و موشکافانه ای داشتند.از اونجایی که بخشی از این صحبت ها هم در رابطه با ما دانش آموزان هست توصیه میکنیم همتون حتما این بیانات رو یه بار دیگه یا گوش بدید یا بخونید.

معلم های عزیز هم ای کاش همشون این مطالب گهربار رو چندین و چند بار بخونن... .

مطن کامل بیانات ایشون رو در ادامه مطلب میتونید مطالعه کنید.


تصاویری که بادیدن آن باید بگوییم:"اللهم عجل لولیک الفرج"

سلام.

نمیدونم شما چقدر تشنه امام زمان هستید و به قول حاج آقا ابراهیمی امام زمان خونتون کمه یا زیاد.

اما من که راستشو بخواید خیلی عادی دارم زندگی روزمره ام رو میکنم و اصلا انگار نه انگار که یه کسی کم داریم...انگار نه انگار که آقا منتظر ما هستن که زودتر آدم بشیم و ایشون ظهور کنن...

اگه شما هم حال منو دارید پیشنهاد میکنم حتما به لینک زیر یه سر بزنید...

اینجا کلیک کنید


سلام و تبریک

سلام

شروع سال جدید تحصیلی به همه  ی رفقای معارفی مبارک باشه ایشالا.

امسال آقای رفیعی معاون جدید مدرسه هستن و ما هم مخصوصا خدمتشون عرض ادب و خوش آمد داریم.

در رابطه با فعالیت انجمن و نحوه عضو گیری اگه سوالی دارید تو قسمت نظرات بپرسید تا آقا محمد احمدی مسئول انجمن جدید به سوال هاتون جواب بدن.


تبت یدی ابی لهب و تب

سلام

ماهم به نوبه ی خودمون این اهانت بی شرمانه رو محکوم می کنیم.

آقای دکتر میثم مطیعی مداح اهل بیت در مداحی اخیرشون علیه هتاکان به ساحت مقدس پیامبر مکرم اسلام(ص) شعری از یک شاعر لبنانی مسیحی خونده.

فایل این مداحی رو از لینک زیر دانلود کنید.

لینک دانلود



تعارف

آنقدر از بدنم خون رفته بود که به سختی می توانستم به خودم حرکتی بدهم. تیر وترکش و هم مثل زنبور ویزویز کنان از بغل و بالای سرم می گذشت. هر چند لحظه آسمان شبزده با نور منورها روشن می شد. دور و بریهام همه شهید شده بودند جز من.خلاصه کلام جز من جانداری در اطراف نبود.

تا این که منوری روشن شد و من شبح دو نفر را  دیدم که برانکارد به دست میان به دنبال مجروح می گردند. با آخرین رمق شروع کردم به یا حسین و یا مهدی کردن. آن دو متوجه من شدند. رسیدند بالای سرم.

- اولی خم شد و گفت:«حالت چطوره برادر؟»

- سعی کردم دردم را بروز ندهم و گفتم:«خوبم، الحمدلله»

- رو کرد به دومی و گفت:« خوب مثل این که این بنده خدا زیاد چیزیش نشده . برویم سراغ کس دیگر.»

جا خوردم. اول فکر کردم که می خواند بهم روحیه بدهندو بعد با برانکارد ببرندم عقب.اما حالا می دیدم که بی خبال من شده اند و می خواهند بروند. زدم به کولی بازی:«ای وای ننه مردم!کمکم کنید دارم می سوزم! یا امام حسین به فریادم برس!» و حسابی مایه گذاشتم.

آن دو سریع برگشتند و مرا انداختند رو برانکارد. برای این که خدای نکرده از تصمیم شان صرف نظر نکنند به داد و هوارم ادامه دادم.

امدادگر اولی گفت:« می گم خوب شد برش داشتیم، این وضعش از همه بدتر بود. ببین چه داد وفریادی می کنه!» دومی تأیید می کرد و من هم خنده ام گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه عبدالعظیمی از دست بروم!

 

 کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 66


آرامشتو چه جوری به دست میاری؟؟؟

بعضیا با گوش دادن آهنگ و موسیقی آرامششون رو به دست میارن بعضیا هم با گوش کردن نوای قرآن.

تو چطور؟؟؟

برای این مهم تو این پست لینکی برای دانلود آسون قطعه تلاوت های کوتاه و شنیدنی و آرامش بخش آماده شده.

برای رفتن به لینک مذکور به آدرس زیر مراجعه کنید.

www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=201787



نامه ای به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)...

این نامه نوشته ی شهیده راضیه کشاورز است که در پست قبل باهاش آشنا شدیم.

راضیه در 13 سالگی به امام زمان اینگونه نامه نوشته بود :

نشانش گیرنده : کوچه ی انتطار ؛ پلاک یا مهدی _عجل الله تعالی فرجه_  !

نمی دانم کجایی یا مهدی (عج) شاید در دلم باشی، یا شاید من از تو دورم .

بنام خداوند بخشنده ی مهربان

سلام من به یوسف گمگشته ی حضرت زهرا _سلام الله علیها_ و گل خوشبوی گلستان انتطار .

ای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من ، که تلأتو چشمانت همانند خورشید صبحدم

ازدرون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند . توکلید درِ تنهایی من !

من تورا محتاجم . بیا ای انتظار شب های بی پایان ، بیا ای الهه ی نازمن ، که من از نبودن توهیچ و پوچم .

بیا و مرا صدا کن ، دست هایم را بگیر و بلند کن مرا . مرا با خود به دشتِ پرگلِ اقاقی ها ببر .

بیا و قدم های مبارکت را روی چشمانم بگزار . صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوش هایم

گذرا کن .

من فدای صدایت باشم . چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه ی نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هرجمعه صفحات دعای ندبه را خیس می کند .

من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا برود . به امید روزی که شمشیرم

باشما بایارود و بر سر دشمنان فروز آید .

یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک دوستدار عاشقانه شما راضیه کشاورز .


روز هجدهم...

سلام دوستان مطلبی که می بینید مربوط به یکی از شهدای بمب گذاری هیئت رهپویان وصال می باشد.

در پست های آینده در موردش بیشتر می نویسم. نظریادتون نره.

بنام خدا

حسینیه سید الشهدای شیراز محل تجمع جوانان مذهبی شده بود . درمراسم هفتگی هزاران جوان گرد هم جمع می شدند و ازچشمه ی زلال اهل بیت _علیهم السلام_ سیرب می شدند .

روز به روز بر جمع جوانان مشتاق افزوده می شد . دشمنان هم نتوانستند رشد روز افزون جوانان ما را تحمل کنند . گروه تروریستی تندر عوامل فریب خورده ی خود را راهی شیراز کردند .

در یکی از روز بهار سال 1387 با یک انفجار تروریستی ده ها نفر از جوانان مؤمن شیرازی به خاک و خون کشیده شدند .

یکی از مصدومان این حادثه راضیه کشاورز بود . او به بیمارستان منتقل شد . چندین روز در بیمارستان بستری بود . دوستانش مرتب به او سر می زدند .

انجمن اسلامی دبیرستان پسرانه معارف شهرکرد

بسم الله الرحمن الرحیم

لينک هاي مفيد

اطلاعات سايت

  • پست الکترونيک:
  • مدير سايت:
  • تاريخ امروز: سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۹:۲۳ ب.ظ
  • قدرت گرفته از بلاگ بيان